تبلیغات متنی
آزمون علوم پایه دامپزشکی
ماسک سه لایه
خرید از چین
انجام پروژه متلب
حمل خرده بار به عراق
چت روم
ایمن بار
Bitmain antminer ks3
چاپ ساک دستی پلاستیکی
برتر سرویس
لوله بازکنی در کرج
شیدایی در ازدواج

شیدایی در ازدواج

همسریابی شیدایی

شرح این عاشقی در همسریابی

بدون شک در فرهنگ جهانی همه و اژه ها و کلمات به یک اندازه ساده و تعریف پذیر نیستند. کلماتی همچون آب، غذا، نان، پوشاک و... و اژه هایی هستند که همگان بدون تفکر و اندیشه معنی آنرا درک کرده و ارزش و احدی برای آن قائلند. اما در مقابل و اژه هایی و جود دارند مثل «عشق» که تأمل و غور بیشتری رامی طلبد و به طول تاریخ بشری در مورد آن تظریات متفاوت و گاه متناقض و جود دارد. روشن است عشق و احوال عاشقان موضوعی است گسترده و تا حدی پیچیده که به راحتی نمی توان در مورد آن نظر داد. چرا که ماهیت عشق امری فرامنطقی است که در قالب الفاظ و کلمات نمی گنجد.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
عقل در شرحش چوخر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
عده ای از محققان به بررسی تحلیلی مفهوم عشق و آثار موجود در این زمینه پرداخته و با تحلیل محتوا و کالبدشکافی این آثار به نتایجی دست یافتند. عده ای معتقدند «عشق» پدیده ای است زمینی بین دوانسان و در محدوده حالات بشری قابل تفسیر است، در مقابل عده ای دیگر «عشق» را گوهری تابناک از عالم علوی می بینند که در قالب حرکت انسان به سوی خداوند قابل توضیح و تفسیر است. این گروه معتقدند آنچه در میان انسانها به عنوان عشق تلقی می شود یک توهم و عشقی مجازی محسوب می شود. گروه سومی هم هستند می گویند: عشق ماهیتاً روحانی است اما مراحل و درجاتی دارد که از عشق زمینی می تواند آغاز شود و تا مرحله عشق ربانی رشد خواهد کرد. به عبارت دیگر، در این رویکرد فرد ازعشق به یک انسان آغازکرده، در نهایت یا در قالب فرد به عشق آسمانی دست می یابد و یا عشق زمینی را برای خود کامل ندیده و به سوی عشق آسمانی حرکت می کند.

مفهوم عشق
بامطالعه فرهنگ لغات و بستر (Webster) چنین برمی آید که روابط فرد با فرد دیگر از مرحله آشنایی آن دو با یکدیگر آغاز شده و ممکن است مرحله به مرحله تعالی یافته و تا مرتبه عشق بالا رود.
۱) آشنایی (Acquaintance)
الف ـ شناسایی به کسی یا چیزی
ب ـ شخص یا اشخاصی که کسی با او یا آنها آشناست.
۲) احترام (Respect):
الف: احترام در کاملترین معنای آن در مورد آن چیزی به جا آورده می شود که ستوده، با ارزش و افتخارآفرین بوده «پرچم ملی»، یا به شخصی به جای آورده می شود که دارای چنین کیفیاتی بوده باشد، و لی ما ممکن است به پایگاه یا اداره ای احترام به جا آوریم بدون توجه به اینکه چه شخصی در رأس آن قرار دارد.
ب ـ احترام ممکن است تماماً از یک جانب باشد، در حالی که ارادت معمولاً دوجانبه است
پ ـ احترام در مرحله پایین تری از میل قرار دارد.
۳ـ میل (Esteem): الف: میل نظری مساعد و یا سنجش مبتنی بر ارزش است. بویژه ارزشی که برمبنای مشخصات اخلاقی و روحی و احترام و ارادت بوده باشد. ب: صفاتی که احترام یاتوجه شخصی را به خود جلب می کند، قابلیت و دارابودن استعداد تشخیص ارزش شخصی ارزشمند.
پ: برآورد یا قضاوتی از شایستگی یا ناشایستگی عقیده، ارزشمندی.
۴ـ ارادت (Regard) الف: ارادت به یک شخص نظریه ای روانی یا عاطفی است که از احساس عظمت او همراه با دوستی صمیمی و قلبی حاصل می شود.
ب:ارادت از محبت و علاقه دورتر و کم حرارت تر بوده و لی از میل نزدیکتر و گرمتر است.
پ: ارادت بیشتر شخصی بوده، دوری آن از میل کمتر بوده و ملاطفت و یژه ای را اضافه می کند.
۵ـ علاقه (Attachment): علاقه دلبستگی است که شخص رابه شخص یا شیء دیگر ربط و پیوند می دهد. ما صحبت می کنیم از دلبستگی یک انسان به مقصود و هدفش ؛ ربط و پیوند او به حزبش، یا به هرچیزی که او به نحواستواری به آن علاقه مند است، و لی بدون حساسیت مخصوص نسبت به علاقه او به سرزمین یا اشیایی که او ممکن است گرامی داشته باشد.
۶ـ محبت (Affection): محبت عبارت است از احساسات دوستانه، عمیق، رقیق و کشش دائمی به سوی شخص و یا شیء و کمتر از عشق سوزاننده و شدید است.
۷ـ عشق (Love): الف: عشق رشته درهم پیچیده ای از هیجانات و عواطف روانیست که موجب می شود کسی تملک کس دیگر را ارزشمند دانسته، از آن لذت برده، و برای آن نیاز و میل شدید احساس کند، و از نیکی کردن یا کمک یا ایثار به دیگری مشعوف شده و دامنه آن را افزایش و توسعه دهد.
ب: عشق دوست داشتن و میل از روی اشتیاق یا پرواز و خروج روح به سوی چیزی است عالی و باشکوه. بسیار زیبا و مطبوع و دلپسند به نظر می رسد.
پ: عشق یک محبت نیرومند و پرجاذبه درمورد یک شخص، یا یک شیء و کشیده شدن به سوی آن شخص یا شیء.
ت: عشق شدیدتر، جذابتر و لطیف تر از رفاقت و دوستی است و شدیدتر، تکان دهنده تر و احتمالاً سوزاننده تر از محبت است.
ما از عشق سوزان محبت عمیق و لطیف دوستی نزدیک، استوار و نیرومند می گویم.
به نظر می رسد در سیر تدریجی و تکاملی مفهوم عشق از رهیافت بالا بخشی از ابهامات ابتدای بحث برطرف شده باشد. چرا که با این روندملاحظه می شود که رسیدن به مفهومی به نام عشق مراتبی دارد که دراین جدول ارائه شده است. البته این را باید دانست که این مفهوم ارائه شده، هرگز به شکل مطلق مطرح نیست و بخصوص درآیین های شرقی و عرفانی مضامین ظریف و پرمفهوم تری از عشق لحاظ شده است.

معنی عشق
بدون شک درک مفهوم عشق با استفاده از کلمات و و اژه ها دشوارترین عملی است که می خواهیم انجام دهیم و این درحالی است که حتی درباب ماهیت آن هیچ نظریه مشترک و پذیرفته شده ای و جودندارد.
اما بسیاری از محققان معتقدند عشق نیروی محرکه تمامی کائنات بوده و در همه اجزای هستی ساری و جاری است.
برهمین اساس می توان عشق را احساسی کیهانی دانست که نهایت آن شهود است و شهود به مفهوم یکی شدن با روح جهان است.

تعابیری از حروف عشق
احمدغزالی عارف قرن ۶ هجری در رساله خود به نام «رساله السوایخ فی العشق» اسرار مضمر در حروف عشق را چنین بیان می دارد: «اسرار عشق در حروف عشق مضمر است: ع(عین) یعنی چشم و دیده؛ ش(شین) یعنی شراب شوق؛ ق(قاف) یعنی قیام به دوست.
چون فردی عاشق بود آشنایی یابد؛ بدایتش (آغازش) دیده (عین) بود و دیدن عین اشاره بدانست در ابتدای کلمه عشق؛ پس شراب مالامال شوق خوردن گیرد و شین اشاره بدانست، پس از آن از خود بمیرد و بدو زنده گردد و قاف اشارت است بر قیام به دوست.
عرفای دیگر نیز هرکدام از منظری حروف عشق را تفسیر و تبیین کردند.
مولوی می گوید:
عشق است زهرچه آن نشاید، مانع
گر عشق نبودی، ننمودی صانع
دانی که حروف عشق را معنی چیست؟
عین عابد و شین شاکر و قافست قانع
اما سنایی تفسیر عشق را منوط به درک درونی آن می داند:
«عین و شین و قاف را آنجا که درس عاشقی است
جز که عین و شین و قاف است و دگر تفسیر نیست
نجم الدین رازی نیز دراین باره به زیبایی چنین گفته است:
عشق بی عین است و بی شین است و بی قاف ای پسر
عاشق عشق چنین هم از جهان دیگر است
شمار دیگری از عرفا لغت عشق را ریشه یابی کرده و نوشته اند که:
عشق را در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده و آن را از ماده عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در فارسی به نام «لبلاب»نامیده می شود؛ و دارای برگهای نسبتاً درشت و ساقه های نازک بلند است که به درخت می پیچد و بالامی رود و به هیچ حیله بازنمی شود و درخت را می خشکاند.
می گویند چون این حالت برای انسان دست دهد او را رنجور و ضعیف می کند و رونق حیات او را می برد. عشق صوری جسم صاحبش را خشک و زردرو کند. اما عشق معنوی بیخ درخت هستی عاشق را خشک سازد و او را ازخود بمیراند.

فرق بین دوست داشتن و عشق و رزیدن
بین دوست داشتن و عشق و رزیدن تفاوت است. در دوست داشتن تعهدی و جودندارد، عشق و رزیدن تعهد است.
به همین علت است که مردم زیاد راجع به عشق حرف نمی زنند. بخصوص در دنیای امروز مردم کمتر به سراغ عشق می روند. چرا که درجوهره عشق تعهد و جوددارد. عشق درگیرشدن و خطرکردن است و فرد را ازمرزهای خود عبورداده و به سوی تعالی می برد.
اما در دوست داشتن هویت فردی و گرایش به خودمحوری و جوددارد.
برهمین اساس است که عده ای معتقدند بین عشق معمولی و عشق روحانی تفاوتی نیست. چرا که عشق اصلاً روحانی است و عشق هرگزنمی تواند معمولی باشد.
علاقه و دوست داشتن تصنعی و سطحی است و لی عشق نافذ است، به عمق و جود رخنه می کند. روح شخص را لمس می کند.
بنابراین گزافه نیست اگر بگوییم هیچ عشقی معمولی نیست.

حقیقت عشق
روایت می کند روزی عثمان سرخسی تصمیم گرفت حقیقت عشق را از سالکان و عرفا بپرسد.
یکی گفت: آب روان است.
دیگری گفت: آتش سوزان است
یکی گفت: ضیف (میهمان شدن و کردن و میل کردن) است.
دیگری گفت: سیف (شمشیر) است.
یکی گفت: شر است.
دیگری گفت: سرابست.
یکی گفت: ریاض (باغ) دولت است.
دیگری گفت: ریاضت محنت است.
دیگری گفت: ناری است شیطانی.
یکی گفت: بادیه ای بی پایان است.
دیگری گفت: کعبه دل و جان است.
یکی گفت: نامه امان است.
دیگری گفت: فرمان حرمان است.
یکی گفت: جامی است که مستی او بی سرانجام است.
دیگری گفت: مرغی است که مرغ دل مرغ دلان را دانه و دام است.
آخر عشق از این همه کدام است؟
شیخ فرمود: «عشق را جان بوالعجب داند
زانکه تفسیر شهد لب داند.»

خوف و عشق
عده ای از مردم از عاشق شدن می ترسند و آن را کار بیکاران می دانند.اما عارفان عاشق، عشق را از خوف جدامی دانند و اعتقاددارند عشق و صف خداست. اما خوف و ترس و صف بنده مبتلای فرج و جوف. پس عاشق راستین و معنوی از عشق نمی ترسد و با عاشق شدن به خدا نزدیک می شود.
عشق و صف ایزداست، اما که خوف
وصف بنده مبتلای فرج و جوف
چون «یحبون» بخواندی از بتی
با «یحبهم» شو قرین در مطلبی
پس محبت و صف حق دان عشق نیز
خوف نبود و صف یزدان ای عزیز
ترس مویی نیست اندر پیش عشق
جمله قربان اند اندر کیش عشق!
(مثنوی مولوی)
بنابراین راه عشق راهی است دشوار و سخت که هرکسی را توانایی ادامه دادن آن نیست.
چه بسا افرادی که این مسیر را آغازکرده و به انتها نرسیده اند و به تعبیر بالا از ترس رسیدن به هدف متعالی عشق منصرف شدند و اما مردان و زنانی هم بوده اند که این مسیر را انتخاب نموده و با رشادت سوار بر موجهای عشق شده و به نور رسیده اند.
امیدوارم روزی همه ما رهرو عشقی شویم که ما را به سعادت و نیکبختی برساند.

علایم عشق
در مورد عشق صحبتهای بسیاری گفته شده. هر کس بر مبنای دیدگاه و نگرشی خاص به علایم و نشانه های عشق و عشق و رزی پرداخته است. در این شماره به بعضی از این علایم می پردازیم.
اولین علامت عشق که شاید در بسیاری از گفته های بزرگان مشترک است، تأثیر شگرف عشق در فرد عاشق است، به طوری که کل و جود او را تحت تأثیر قرار می دهد. بی قراری، سوختن و انرژی مضاعف از و یژگیهای این تأثیرگذاری است. این شوق و شوری که در اثر عشق در فرد پدید می آید، نه اختیاری است و نه قابل ارزیابی و سبک و سنگین کردن!
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
(حافظ)
از علایم دیگر عشق، دلبستگی به «یک» است. به عبارت دیگر، در عشق دوگانه پرستی و جود ندارد و عاشق، دل در گرو یک فرد یا شیئی و... می بندد.
مثلاً اگر فردی هم دنیاپرست باشد و هم خداپرست، در قالب تعاریف عشق اصیل قرار نمی گیرد. فرد عاشق نمی تواند هم دوستدار خداوند باشد و هم دوستدار زندگی مادی... ریشه این بحث نیز به تعبیر عرفا به این بر می گردد که هر کس با یک دل آفریده شده و اگر خداوند مهربان می خواست فرد عاشق به بیش از یک نفر دل بندد، دلها را برای هر فرد می آفرید، نه یک دل...
گر مذهب مردمان عاشق داری
یک دوست بسنده کن که یک دل داری
(کلیله و دمنه)
در روایتی در این مورد آمده مردی، زنی زیبا را گفت دلم را بردی و من اسیر توام و جز تو دلداری نگیرم و نگاری نپسندم. زن هوشیار سر بود و ظریف، گفت: خواهری دارم که از من بسی زیباتر است و اکنون پشت سر من می آید! مرد به آن سوی نگاه کردن گرفت.
زن به تشنیع و توبیخ او زبان برگشاد و گفت: ای دروغگو، ادعای عشق ما می کنی شهرستانها و جز ما می خواهی؟! محبت بر تو حرام است.
سنایی این معنی را به زیبایی چنین سروده است.
رفت و قتی زنی نکو در راه‎/ شده از کارهای مرد آگاه
دید مردی جوان مر آن زن را‎/ کرد پیدا در آن زمان فن را
بر پی زن برفت مرد به راه ‎/ زن زپس کرد با کرشمه نگاه
کای جوانمرد بر پیم به چه کار‎/ آمدستی به خیره، رو بگذار!
مرد گفتا که عاشق تو شدم ‎/ ای چو عذرا، چو و امق تو شدم
بیم آن است کز غم تو کنون ‎/ بدوم در جهان شوم مجنون...
ظاهر و باطنم به تو مشغول ‎/ گشت و شد از جهانیان معزول
کرد حیلت بر او زن دانا ‎/ زانکه آن مرد بود بس کانا
گفت گر شد دلت به من مشغول ‎/ شد و جودم کنون تو را مبذول
گر تو بینی جمال خواهر من ‎/ بنگری ساعتی شوی الکن
همچو ماه است در شب ده و چار ‎/ بنگر آنک چو صد هزار نگار
مرد کرد التفات زی پس و، زن ‎/ گفت: کای سر بسر تو حیلت و فن
عشق و پس التفات زی دگران ‎/ سوی غیری به غافلی نگران؟
زد و را یک تپانچه بر رخسار ‎/ تا شد از درد چشم او خونبار
گفت «کای فن فروش دستان خر ‎/ گر بدی از جهان به منت نظر...
ور و جودت به من بدی مشغول ‎/ نبدی غیر من سرت مقبول!
بنابراین ملاحظه می شود، صداقت و یک دل بودن از و یژگیهای مهم عشق محسوب می شود.
از علایم دیگر عشق این است که عشق به زبان خاصی نیاز ندارد. حدیث عشق را به هر زبان و بیانی می توان انتقال داد. چرا که مقصود و هدف عشق و رای مرزها و محدوده زبانهای متداول و مرسوم است.
پارسی گو! گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
(مولانا)
و یا حافظ به زیبایی می گوید:
یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن، بهر زبانی که تو دانی
حدیث و قصه عشق که از حرف و صورت بی نیاز است، با ناله دف و نی و نوای بهشتی موسیقی در خروش و و لوله در می آید و این خروش و آوا تنها به هنگام سحرگاهان در فضای میکده که شاهد و ساقی و شمع و مشعله همه را با هم فراهم دارد و سکر و مستی دلاویز عشق فضای آن را عطرآگین کرده به گوش جان زنده دلان می رسد و آنان را از خودی خودشان جدا کرده و با روح هستی بخش کائنات پیوند می دهد.
بکوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود؟
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنی است
به ناله دف و نی در خروش و و لوله بود
(حافظ)
از علایم دیگر عشق تحمل درد و رنج های جانکاه و موجهای متلاطم دریای عشق برای رسیدن به معشوق است.
الا یا ایها ساقی ادرکاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول و لی افتاد مشکلها
به بوی نافه ای کاخر صبازان طره بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
باید داشت که عشق دریایی است که صدموج خونفشان دارد که هرکس را یارای تحمل آن نیست.
درجای دیگر نیز حافظ همین مضمون را به صورت دیگر بیان کرده:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریاچه موج خونفشان دارد
**
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
براساس همین علامت عشق است که صاحبنظران معتقدندهمسریابی اگر مردم روی کره زمین مفهوم و اقعی و اصیل عشق را بفهمند و درک کنند جلوی هر عملکرد احساسی و عاطفی خود کلمه عشق را قرارنمی دهند. در دنیای امروز آنچه به نام حدیث عشق در میان جوانان و نوجوانان شنیده می شود، مقوله ای به نام «عادت» است که از اینجا تا قله اورست با مفهوم عشق فاصله دارد. عشق به مفهوم و اقعی آن پروای هیچ چیز ندارد و حساب سود و زیان را نمی کند، در باغ سبز نشان نمی دهد. از او می خواهد برای و رود به قماری آماده باشد که همه چیز را در آن پاک می بازد. پاکبازی یعنی باختن همه چیز بدون امید به بردن چیزی. عشق، همه عاشق را می خواهد نه بخشی از او را...
لاابالی عشق باشد نی خرد
عقل آن جوید کز آن سودی برد
ترک تاز و تن گداز و بی حیا
در بلا چون سنگ زیر آسیا
بدون شک چنین درکی از عشق کار هرکسی نخواهد بود. کار مردان و زنانی است که از عشق های زمینی گذشته و به عشق الهی رسیدند.
در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست
جمله شاهانند آنجا بندگان را بار نیست

نشانه های عاشقی
شاید از مهمترین علایمی که بتوان برای عشق برشمرد، مقوله ایثار باشد. عشق حرکت از مرزهای خود و پذیرش خواسته های معشوق بدون چون و چراست. شبلی این و یژگی عشق را به زیبایی ترسیم می کند.
«محبت، ایثار آن چیزی است که محبوب می خواهد هرچند تو را ناپسند آید، و ناپسندشمردن چیزی است که محبوب ناپسندش می شمارد هرچند که تو را خوش آید.»
دکترعلی شریعتی این علامت را بر مبنای گذر فرد از مراحل عقلانی تفسیر می کند زیرا «عقل نیرویی است که بهترین شرایط و امکانات و و سایل را برای هرچه بیشتر حفظ کردن و جود و هرچه بهتر زندگی کردن انسان عاقل فراهم می آورد، درحالی که ارزشهای اخلاقی و فضیلتهای مقدس و متعالی است که از و جود گرانبهاتر و از زندگی گرامی تر است و تکامل آن در جهت همسریابی گذشتن از و جود و ایثار زندگی یعنی فداکاری است که مرحله ای فراتر از عقل یعنی عشق است که می تواند از خودگذشتن را به آدمی بیاموزد. بی شک کسی که از خود می گذرد، انسانی است که در برابر آنچه از بودن و زیستن خویش ارزنده تر است، قرارگرفته است.»
اما برتر اندراسل در این باره نظر دیگری دارد.
وی در کتاب عرفان و منطق می نویسد: «در اموری مانند صیانت نفس و عشق قوه مشهود گاه (اما نه همیشه) به چنان سرعت و دقتی عمل می کند که برای عقل دوراندیش حیرت انگیز است.» حافظ نیز همین مضمون را به زیبایی ترسیم می کند.
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد؛ که جان در آستین دارد
در این مورد داستان لیلی و مجنون نیز نمونه و الا و معتبری محسوب می شود. گویند پدر مجنون او را به خانه خدا برد تا شاید از این حدیث یعنی عشق لیلی بازآید و لی او چون «حلقه دربرگرفت» چنین گفت:
در حلقه عشق جان فروشم
بی حلقه او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدایی
کاین نیست طریق آشنایی
من قوت زعشق می پذیرم
گر میرد عشق من بمیرم...
یا رب به خدایی خداییت
وانگه به کمال پادشاییت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگرچه من نمانم!
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق تر از این کنم که هستم
گویند که خو زعشق و اکن
لیلی طلبی ز دل رها کن
یا رب تو مرا زیاده میلی
هر لحظه بده به روی لیلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گرچه شده ام چو مویش از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
(نظامی، لیلی و مجنون)
از علایم دیگر عشق پاکی و زلالی عاشق از هرگونه آلودگی و پلیدی است. ازدواج فرد عاشق دل در گرو معشوق باخته و از اغیار پاک و منزه است. عشق به تعبیر یکی از بزرگان غوطه در مهر است، نه رایحه عطر...
بر همین اساس گویند «ساعات بی عشق عذوبت است، و طاعات بی دل کروبت. آن را که سرمست نیست، دل در دست نیست و هر حسنه ای که دارد، و تخم احسانی که کارد، خیالی بود از سراب و سکری بود بی شراب، لاجرم، سالک را عشقی باید بی غل، و محبتی از ضمیردل، و اگر نه، راه رود و لیک به خانه نرسد، و کاه خورد و لیک به دانه نرسد...»
از علایم دیگر عشق این است که عاشق خود را در برابر معشوق همسریابی بی مقدار و ذره ای در برابر دریا می بیند. در این باره از بایزید بسطامی نقل کرده اند که «محبت قلیل شمردن کثیر خود و کثیر شمردن قلیل دوست است.» و یا مولوی در یک غزل زیبا راه عشق را به زیبایی ارائه می دهد.
در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست
جمله شاهانند آنجا بردگان را بار نیست
گرنهی پرگار برتن تا بدانی حد ما
حد ما خود ای برادر لایق پرگارنیست
بنابراین ملاحظه می شود که در این مسیر دشوار «ترس و تردید» اولین مانع رسیدن به هدف عشق اصیل است. پس لازم است فرد عاشق دل خود را به دریا زند و با صبر و شکیبایی و ایمان به دریای عشق بپیوندد.
از علایم دیگر عشق نفی هرگونه خودپرستی و تزکیه نفس است. بارها دیده یا شنیده شده که در عشق خود محوری مطرح است. درحالی که در مضمون و معنای عشق اصیل، خودخواهی و غرور مفهوم و جایی از ظهور و بروز ندارد. در این باره و لادیمیر سولوویوف، فیلسوف بزرگ روس که از دوستان نزدیک داستایوفسکی بود می گوید: حقیقتی که و جود درونی آدمی را همچون یک نیروی زنده به تملک خود درمی آورد و درواقع او را از ادعای دروغین «من» بودن رهایی می بخشد، عشق است. عشق نسخ و اقعی خودپرستی؛ تزکیه حقیقی و رستگاری شخصیت آدمی است. عشق عظیم تر از آگاهی عقلی است با این حال بدون و جود آگاهی عقلی عشق نمی تواند مانند یک نیروی نجات بخش درونی عمل کرده، شخصیت آدمی را اعتلا داده و منیت او را نسخ و باطل کند. سپاس فراوان شامل آگاهی عقلی باد که یک فرد بشر می تواند به و سیله آن، شخص خود، شخصیت و اقعی خود را از همسریابی خودپرستی اش فرق نهد و بنابراین خودپرستی را فدا کرده و خود را به عشق تسلیم کند. در انجام این عمل او نه تنها یک زندگی عادی، بلکه یک زندگی نیروبخش می یابد،ازدواج او نه تنها و جود خود را همراه با خودپرستی اش از دست نمی دهد بلکه و جود خود را جاویدان می سازد.
سولوویوف درجای دیگر کتابش در این باره می نویسد: معنی و ارزش عشق به مثابه یک احساس آن است که و اقعاً ما را و ادار و مجبور می کند که درنتیجه نیروی خودپرستی تنها در و جود خودمان از آن آگاه و باخبر شویم. عشق نه تنها از آن جهت که یکی از احساسات ما است، اهمیت دارد، بلکه از این جهت هم که درنتیجه آن همه امیال و علایق خودمان را در زندگی به دیگری همانند تغییر محل و اقعی زندگیمان منتقل می کنیم، بااهمیت است.
در نهایت اینکه از علایم دیگر عشق این است که دیدار مکرر و مشاهده و و صال معشوق در عاشق نقصانی به و جود نخواهد آورد چه دیده می شود که دوستداری، همسریابی ازدواج محبوبی و معشوقی را به هزاران زحمت و خون دل به دست می آورد و لی پس از اندک زمانی او را رها کرده و دل در گرو دیگری می بندد. که در تعریف عشق اصیل و ریشه دار چنین نگرشی نادرست و غیرقابل قبول محسوب می شود.


ادامه مطلب
موضوع :
برچسب ها : همسریابی ، عشق، ازدواج,
امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در جمعه 9 تير 1396ساعت 20:37 توسط وحید شیدایی | تعداد بازديد : 66 | |


صفحه قبل 1 صفحه بعد